سلماسلما، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

سِلما یه دونه ما

20 دی تولد پدر جون بود . پدر جون مهربونم دوست دارم یه دنیا

سلما وقتی میخواستیم کیک و درست کنیم کلی اذیت کرد .البته تزیین روی کیک خیلی بهتر شده بود چون با سس شکلات تزیین کردیم سس وقتی از یخچال بیرون میاد زود شل میشه روی کیک هم یه کم حالتش و از دست داد ولی در کل بد نشد طعمش و همه دوست داشتن ...
22 دی 1391

پنجشنبه91/10/14

به همراه چند تا از دوستامون و دایی مجید اینا رفتیم کشتی یونانی هوا یه کم سرد شده ولی هنوز خوبه باید از این شب ها استفاده کنیم ...
19 دی 1391

بازم دخترم بلا سرش اومد

سلام دخترم قشنگم روز دوشنبه 91/10/11 دایی مجید پیشنهاد کرد شام بریم بیرون از اون جایی که شما اصلا آروم و قرار نداری در حال فعالیت کردن و اذییت کردن بودی که نوبت بابا شد که باهات بازی کنه همینکه داشتی میرفتی سمت بابا یهو افتادی روی دستت و دستت مون زیر بدنت از شدت گریه نفست بند اومده بود و تا زیاد دردت نگیره گریه نمیکنی از گریه هات متوجه شدیم که خیلی اذیت شدی این دسست چند بار درد گرفته بود ولی همیشه بعد از چند دقیقه تکونش میدادی این دفعه فقط گریه میکردی دستتو تکون نمیدادی دیگه منتظر آماده شدن غذا نشدیم من و پدر جونو و بابا بردیمت بیمارستان بسسسسسسسسیار عالی و فوق تخصصی کیش . آقای دکتر مهربون تشخیص دادن که دست شما هیچ مشکلی نداره ولی اگه تا ص...
14 دی 1391

جشنواره ملل و اقوام ایرانی. غرفه کیش

روز جمعه هانیه جون از ما دعوت کرد بریم مدرسشون بچه ها لباس های محلی تمام شهرهای ایران و پوشیده بودن و به کمک مادرهشون غذاهای محلی شهر ها رو هم درست کرده بودن خیلی جالب بود این جا هم غرفه هانیه جون بود که لباس بومی های کیش و پوشیده بودن و غذاشون انواع ماهی بود به سلما خیلی خوش گذشت با این حال که شب قبل دیر از مهمونی یلدا برگشته بود و خسته بود تا هانیه زنگ زد سریع داوطلب شد برای رفتن ...
6 دی 1391